نگون بختي آناكسيمنس
آناكسيمنس(1) هم فيلسوفي از اهالي ملطيه بود. اما كم اهميتتر از دو فيلسوف قبلي. چنان كه نامش هم كه مصغِر نام آنكسيماندر است اين موضوع را نشان ميدهد. البته در حمايت و دفاع از او بايد بگوييم كه در دوران بدي ميزيست، دوراني كه وضع ملطيه هيچ خوب نبود. او در يكي از نامههايش به فيثاغورث مينويسد:«چقدر بخت يارت بود كه به ايتاليا رفتي. كروتوني(2)ها نظر خوبي دربارهات دارند و مردم بسيار به ديدار تو ميآيند، حتي از سيسيل. اين جا برعكس، شاه مادها ما را تهديد ميكند.چگونه ميخواهي آناكسيمنس شوق مطالعه درباره ستارگان را داشته باشد در حالي كه هر لحظه در وحشت مرگ يا بردگي يه سر ميبرد؟»(3)
آراي آناكسيمنس
رسالهاي با عنوان درباره طبيعت نوشت كه قطعه معروفي از آن باقي مانده است. و آن قطعه ميگويد:«.... درست مثل روانمان، كه هواست و ما را نگه ميدارد، دم و هوا كل جهان را نيز در برگرفته است....» (4)
در عمل، آناكسيمنس نه ميخواست با تالس دربيفتد نه با آناكسيماندر. اين بود كه فرضيهاي ارائه داد ظاهراً اصيل اما در كل مشابه فرضيه پيشينيان. به عقيده او جوهر اوليه جهان هواست كه ، همچون آب در فرضيه تالس، در طبيعت وجود دارد و در ضمن، همچون آپيرون(بيكران) در نظريه آناكسيماندر ، نامرئي است.
نكات اساسي و مهم فرضيه آناكسيمنس از اين قرار است:
جهان از هوا ساخته شده و تابع دو پديده مكانيكي است: انبساط و انقباض.
آتش از هوا، در درجه معيني از انبساط آن ، به وجود ميآيد. ابر، آب، گل و لاي ، خاك و حتي سنگ از هوا به وجود ميآيند، هنگامي كه هوا به درجهاي از انقباض ميرسد كه خود كمكم از بين ميرود. (5)
اختلاف بين عناصر گوناگون طبيعت، اختلاف كمي است نه كيفي زيرا همه از يك جوهرند.
انبساط، توليد گرما ميكند(آتش) و انقباض توليد سرما (آب) بنابراين سرما و گرما معلول تغيير هواست نه علت آن. (6) چيزي كه از نظر ما اهميت دارد، اين نيست كه فيلسوف هوا را بر آب مرجح دانسته بلكه خصال حياتي و الهي است كه براي آن قائل شده است. آناكسيمنس ميگفت: « هوا خداست»(7) و در همان قطعهاي كه نقل كرديم، كلمه دم را به كار ميبرد ( به يوناني : پنوما) درست براي اينكه بگويد تمام طبيعت تنفس ميكند.
نظاره گر آسمان
او نيز همچون پيشينيان خود اغلب اوقاتش را به مشاهده پديدههاي طبيعي و مطالعه در نجوم ميگذراند. اكنون ميكوشيم يكي از جلسههاي درس مشهور او را مجسم كنيم:
هفتم ژوئيه سال 526 پيش از ميلاد مسيح ونيمه شب است. سه ساعت است كه اهالي ملطيه رفته اند بخوابند. آناكسمنس ما را همراه گروهي كه بنا به تعبير خود او « تشنه چيزهاي آسمانياند»، به اينجا، برفراز تپهاي ، فراخوانده و عمداً شبي را انتخاب كرده است كه مهتاب نباشد تا نظاره آسمان به بهترين وجه ميسر شود.
دريا تاريك و در خاموشي است. انسان با نفس عميق، عطر باغهاي ساموس را كه نسيم دريا تا بالاي تپه ميآورد، استشمام ميكند. دو جوان كه با مشعلهاي روغن سوز صحنه را روشن نگه ميدارند، در دو طرف استاد ديده ميشوند. پرتو مشعلها حالت روحاني چهره استاد را بيشتر ميكند. هيچ كس جرت سخن گفتن ندارد. ناگهان استاد به ميان جمع ميآيد و دستور ميدهد كه مشعل را خاموش كنند. تاريكي همه جا را فرا ميگيرد. ما ديگر هيچ چيز نميبينيم. سپس اندك اندك چشمها به تاريكي خو ميگيرد و لبادههاي سفيد شاگردان در نور ضعيف ستارگان همچون جمع اشباح، به نظر ميآيد.
آناكسيمنس نگاهي به آسمان مياندازد، سپس به سوي ما برمي گردد و آغاز سخن ميكند. صدايش بم و آرام است چنان كه گويي در معبدي حرف ميزند:
« دوستان جوانم، من ديگر پير شدهام و ستارگان را نه با چشم روان ميبينم نه با چشم صورت. اما شما كه آپولون و دلف را با خود داريد، از نور ديدگانتان بهره گيريد تا روان خويش را لبريز از زيباييهاي آسمان كنيد. من هم ، سالها پيش، آن گاه كه جوان بودم، برفراز اين تپه ميآمدم تا سخنان تالس بزرگ را بشنوم و در يكي از همين فرصتها بود كه شنيدم او گفت: حتي از ميان ستارگان نيز ممكن است راهي بياتيم كه خود را بشناسيم.
- ولي آيا نخستين بار خيلون پسر داماگت بود كه گفت خود را بشناس؟
اين صداي نوجواني بود كه گيسوان پرچين و شكني داشت و از جوان ترين حاضران بود. همه در شگفت شدند: در جهان يونان رعايت احترام ( به يوناني: اٍدٍس aides ) بزرگان الزامي بود. لذا بسيار كم پيش ميآمد كه شاگردي سخن استاد را هنگام درس گفتن قطع كند.
آناكسيمنس آرام به سوي آن جوان برگشت و با لحني كمي محكمتر گفت: « تالس، پسر اگزاميوس، نخستين كسي بود كه گفت «خود را بشناس» و به همين سبب سه پايه طلايي به اتفاق آراء به او اعطا شد. خيلون اسپارتي كه آزمند شهرت بود، اين پند تالس را ربود و به نام خود كرد. اين كار او انسان را به تفكر وا ميدارد كه حتي خردمندان نيز ممكن است گاه از چشمههاي ديونيزوس(8) نوشيده باشند.»
فيلسوف باز اندكي تأمل كرد گويي به طور ضمني از حاضران ميخواست خوب توجه كنند. سپس دوباره با همان لحن پيشين صحبت را ادامه داد:
« گنبد آسمان، برفراز سر ما گسترده است و زمين را ميپوشاند همچون پيلئوس يعني آن كلاه بِرِه پشمي كه ملوانان را، هنگامي كه شب به دريا ميروند، گرم نگه ميدارد و هم چنان كه كلاه بِرِه ، ميتواند به دور سر بچرخد، گنبد آسمان نيز برفراز سر ما ميگردد.(9) زمين بشقابي است ، لوح مدوري است، سپر طريفيي است كه هوا نگهدار آن است و در ميان جهان معلق است، هوا را نميشكافد اما همچون درپوشي سخت راه آن را سد ميكند...» (10)
در اينجا باز همان جواني كه گيسوان پرچين و شكنج داشت حرف استاد را قطع كرد:
- آناكسيمنس عذر ميخواهم، تو گفتي زمين درپوشي است كه راه هوا را سد ميكند و هوا برفراز آن است اما امكان دارد كه هوايي وجود نداشته باشد به خصوص كه نه ديده ميشود نه قابل لمس است، برخلاف لباده تو كه هم ديده ميشود و هم قابل لمس است.
- آناكسيمنس پرسيد:
- بگو ببينيم تو كيستي، پسرم؟
- نام من هكاتئوس است، پسر ملانتام(11)
- بسيار خوب هكاتئوس، به پرسش تو پاسخ مي دهم: هوا برفراز ماست، در زير ماست، درون ماست. آن را نميتواني ببيني زيرا براي آنكه ديده شود نياز به گرما و سرما دارد، نياز به خشك و تر دارد. گاه بر اثر برقي ميدرخشد، همچون دريا كه پاروهاي كشتيراني آن را ميشكافد(12)، و اين هنگامي رخ ميدهد كه باد، ابرها را از هم ميگسلد، گاه به رنگهاي رنگين كمان درميآيد و اين زماني اتفاق ميافتد كه توفاني پيش آمده باشد و پرتو خورشيد بر لايههاي متراكم آن بازبتابد. (13) هر آن چه تو ميبيني و هر آن چه نمي بيني، از جمله هواست. حتي هكاتئوس از هواست.
پسر جوان ميگويد:
- فهميدم، هكاتئوس از هواست و آناكسيمنس هم از هواست. اما اينك از خورشيد و ماه با ما سخن بگوي.
- خورشيد لوح مدور مشتعلي است در آسمان زيرا كه حركت پرشتابش لايههاي بيروني آن را شعلهور كرده است. (14) اما توجه داشته باشيد: خورشيد به گرد زمين ميگردد ليكن هرگز در زير آن واقع نميشود....
- باز هكاتئوس، بيآنكه لحظهاي درنگ كند، از استاد ميپرسد:
- پس چگونه شب هنگام ناپيدا ميشود؟
- زيرا در مسير شبانگاهياش از فراز سرزمينهاي تراس و اودريس ميگذرد كه در آن جا كوههاي يخي بينهايت بلندي خورشيد را از چشم ما پنهان ميدارد. (15) تا آنگاه كه پيروزمندانه از آن مكان بگذرد و با شكوهتر از پيش به دشتهاي سبز و خرم بابل و نينوا برسد و بر رودخانه هاي دجله و فرات بتابد. در اين هنگام پايينتر از آن است كه ما ياراي ديدن آن را داشته باشيم، اما آن چنان پايين نيست كه ماه آن را تبيند، ماهي كه نورش را مسلماً خورشيد ميگيرد و همچون لوح منقوشي در آسمان سرگردان است. (16) اگر خلاف اين بود،آن طور كه آناكسيماندر ، دوست و استاد من ميپنداشت، و اين ستاره فروزان به جانب زيرين زمين ميگرديد، لازم ميآمد كه ما همه شب ماه را ببينيم كه تكه تكه ناپديد ميشود هنچون گلي كه دوشيزه جواني، گلبرگهاي آن را، از نگراني، يكييكي ميچيند.
- و ستارهها؟
- برخي از آنها همچون زبانههاي آتش سرگردانند. اينها بر روي زمين بر اثر رطوبت به وجود آمدهاند و سپس به سبب انبساطهاي پيدرپي شعلهور گرديدهاند. (17)
ما آنها را «سياره» ميناميم. بقيه تقريباً تمامشان با ميخهايي(18) به گنبد آسمان كوبيده شدهاند، آسماني كه براي نخستين بار كلدانيها گفتند نيمكرهاي است بلورين سر تا سر پوشيده از يخ. (19) اكنون، دوستان جوان من، درس ما به پايان رسيد. به ملطيه بازگرديد تا خواب، ميل به دانش را از شما بربايد.»
دوباره مشعلها را روشن ميكنند.به سوي شهر سرازير ميشويم و در حالي كه راه ميپيماييم درباره سخنان استاد گفتگو ميكنيم. اگر من درست فهميده باشم، جهان به نظر آناكسيممنس مثل يكي از اين گويهاي شيشهاي است كه در دكانهاي يادگاري فروشي پيدا ميشود: گويهايي كه وقتي آن را وارونه ميكنند درونش، گويي برف ميبارد. نيمكره زيرين پر از هواست و خورشيد و ماه و ستارههاي ديگر در نيمكره بالايياند. من هم با ساير شاگردها بحث ميكنم و در اين بين متوجه ميشوم كوره راهي كه ميپيماييم، هر چه پيش ميرويم سختتر و خطرناك تر ميشود. هوا تاريك است و نور مشعلها براي همه كافي نيست. خدا ميداند اين ماه خودش را كجا پنهان كرده؟ آيا پشت كوهها مخفي شده؟ دلم ميخواهد اين پرسش را از آناكسيمنس بكنم اما جرأت ندارم.
فيلسوف ديگر حرف نميزند: او هم مراقب پاهاي خويش است كه كجا بگذارد و گاهگاه دست هكاتئوس را كه پا به پايش راه ميپيمايد، محكم ميگيرد. (20)
پينوشتها:
1- براي مطالعه كامل درباره آناكسيمنس رجوع شود به انديشمندان يونان پيش از سقراط.
2- Croton شهري كه امروز جزء ايتالياست اما در دوران باستان جزء يونان بزرگ بوده و سپس روميها آن را تسخير كردهاند.
3- ديوگنس لائرتيوس، همان كتاب، فصل دوم، صفحه 5.
4- آئهتيوس، فصل اول.
5- سمپلي كيوس، تفسير مقولات ارسطو.
6- فيزيك جديد درست عكس نظر آناسيمنس را ثابت كرده: در اجرام هواسان، انبساط توليد سرما ميكند حال آانكه انقباض درجه گرما را بالا مي برد.
7- سيسرون، در طبيعت خدايان.
8- در اساطير يونان ديونيزون(Dionysos) خداي گياهان و انگور و به ويژه شراب، پسر زئوس است.
9- هيپوليتوس، رديه بر انواع ارتداد.
10- ارسطو، درباره آسمان.
11- مورخ و جغرافيدان يوناني، هكاتئوس ملطي(540 تا 480 پيش از ميلاد مسيح) امروز به عنوان پيشگام هرودوت شناخته ميشود.
12- آئه تيوس ، فصل سوم.
13- آراتوس، پديده ها.
14- پلوتارك دروغين، پديده ها
15- هيپوليتوس، همان كتاب.
16- تئون ازميري، پايههاي نجوم.
17- هيپوليتوس. همان جا
18- آئه تيوس ، فصل دوم.
19- بل تانري تاريخ علوم يونان، از تالس تا آمپدوكل.
20- فيلسوفان بزرگ يونان باستان، ترجمه محمد سعيد خيالي كاشاني ، صص 51-48